ساعتی از نوشتن داستان زیر در این وبلاگ نگذشته بود که خبر تجاوز معاون حزبل امور دانشجویی دانشگاه زنجان به یک دختر دانشجو رو و مداخله و فیلبرداری دانشجوها از این عمل شرمآور معاون رو شنیدم. لذا اومدم این خطوط رو هم به بالای مطلب زیر اضافه کردم که بد نیست برید و این سایت خبرگذاری امیرکبیر رو ببینید و حتی فیلم فاجعه رو هم از اینجا دانلود کنید تا بدونید که داستان زیر دور از اوضاع فعلی مملکت ما نیست. شرم آوره. شرم آور.
سلطان شجاع یا مردم بزدل
روزی روزگاری سلطانی زورگو بود که به مردم خودش بسیار ظلم و ستم میکرد. در این ایام پادشاه همسایه به پایتخت او آمد و گفت: مملکت جالبی داری مردم اصلا شورش نمیکنند درحالیکه اینهمه ستم میبینند. سلطان گفت: خوب این از اقتدار ماست. پادشاه همسایه گفت: فکر میکنم بیشتر از بزدلی این مردم هست تا اقتدار تو. سلطان که بهش برخورد تصمیم گرفت فشار رو بر مردمش بیشتر کند تا بلکه سر به شورش بردارند تا هم اقتدار خودش رو بیشتر برخ همه بکشد هم لشکریانش رو به حالت آمادهباش در آورده از رخوت خارج کند و هم آستانه تحمل مردم دستش بیاید. پس فشار بر مردم بیشتر کرد اما چون از اعتراض خبری نبود سرانجام دستور عجیبی صادر کرد:
ازین پس به دستور سلطان و به حکم قانون هرکس از دروازه شهر به قصد تفریح، شکار، تجارت یا هر دلیل دیگری خارج شود یا داخل شود باید اگر زن بود با نگهبانان دروازه همبستر شود و اگر مرد بود ناموس خود را با نگهبانان همبستر کند!
خوب بعد از خواندن حکم اعتراضاتی خفیف بصورت زمزمه از مردمی که جلوی دروازهی پایتخت صف کشیده بودند بگوش رسید. بعد که اعتراضات بلندتر شد جناب معاون داروغه که بین مردم به دلرحمی معروف بودند اینگونه توجیه کردند که عزیزان پادشاه بد شما را نمیخواهند. در شرایط فعلی عبور و مرور فراوان از دروازهها باعث ناامنی شهر شده و این حکم برای کاهش این گونه خطرات لازم است. شما جنبه نداشتین بیرون از شهر خلاف مرتکب میشدین سلطان هم دستور بحقی دادند! حالا اگر بیشتر اعتراض کنین من مجبورم بکل دروازه رو تعطیل کنم. بنده مأمورم و معذور!
بلافاصله بعد از این سخنرانی دو ۳ نفر اعتراض کردند که آقاجان بگذارید ما بکارمون برسیم کشاورزیم دهقانیم کار داریم در رو نبندین. و صف زنان و دختران جلوی دروازه برای همبستری با نگهبانان و گرفتن جواز عبور و مرور پدر و برادرانشان تشکیل شد.
دیری نگذشت کنار دروازه برای بانوان داوطلب محل خاصی مشخص کردند. چون نگهبانان بعد از همخابگیهای فراوان دچار خستگی جسمی و دردهای ناشی از آن میشدند تعداد بیشتری نگهبان بصورتی نوبتی گماشته شدند. کسانی که زنان پیر فامیل خود را میفرستادند کارشان دیرتر راه میافتاد مگر آنکه مبلغی اضافه میپرداختند و حکیم باشی مطب خود را برای فروش انواع معجون زد حاملگی و انداختن بچههای حرام و تشخیص حاملگی زنان و خدمات دیگر به کنار دروازه آورد. چون عبور و مرور با همه این احوال سخت شده بود کارها بیرون شهر به سختی پیش میرفت و عدهای در همان بیرون چادر زده و زندگی میکردند تا با آمد و رفت خود باعث بیعفتی بیشتر زنان و دختران خود نشوند. طرح امنیت حاشیه شهر باعث بازگرداندن اجباری این افراد به داخل شهر شده و به ناچار مردم راه جدیدی ابداع کردند. برنامه کاری نگهبانان هر روز اعلام میشد تا مردم نگهبان معتمد و آشنای خانوادگی خود را انتخاب کرده و ناموس خود را بفرد محترم و مطمئنی بسپرند.
اوضاع بخوبی بدون مشکل میگذشت و پادشاه که اصلا قضیه آماده باش دادن به لشکریان و نشان دادن اقتدار خود را فراموش کرده بود هر روز از صبر و تحمل مردمش بیشتر متعجب میشد. تا اینکه روزی در میدان شهر جلوی ایوان کاخ صدای عربده مرد جوانی بلند شد: ای پادشاه ظالم این چه مملکتیه این چه روزگاریه چرا کسی به مشکلات ما رسیدگی نمیکنه…
پادشاه با عجله و با حیرت به ایوان آمد و داد زد: هوی! چه خبره؟ چرا در نظم اخلال میکنی؟ با ما چکار داری؟
جوان گفت: جناب پادشاه. من مادر، زن، دختر و همه ناموس خودم رو زیر دست این نگهبانان که هیچ کدامشان با من آشنا نیستند گذاشتم بلکه بروم هر روز بیرون چند تا پرنده شکار کنم لقمه نانی درآورم. در اینکه مسائل امنیتی باعث این قضیه شده حرفی ندارم. اقلا چرا نگهبانان بیشتری دم دروازه نمیزارین تا اینقدر صف کشیده نشه ملت زودتر به کارشان برسند؟!؟
پایان
پینوشت:
این داستان رو درواقع بطور خلاصه یکی از دوستان برای من تعریف کرد و من اون رو اینجا بازنویسی کردم. فکر کنم داستان قدیمی باشد.
پینوشت:
این عکس و اطلاعات از بخش معاونت دانشجویی سایت دانشگاه زنجان گرفته شده:
دکتر حسن مددي
پست الکترونیک:
madady@znu.ac.ir
وب سایت:
http://www.znu.ac.ir/members/madadi_hassan.html
تلفن: 31 24 515 (241) 08 24 515 (241)
فکس: 54 32 228 (241)
پی نوشت:
خدارو شکر که دانشجوها دخالت کردن و به اون دختر که شجاعت کرد و باعث رسوایی یکی دیگه از اینها شد آسیبی نرسید.
داستان جالبی است، شاید بتوان آن را شرح مینیاتوری روزگار ما نامیدش…به هر حال روایت تامل بر انگیزی است.
در ضمن وجه تشابه این پستت با پست من توسل به داستانی برای بیان حادثه بود که این هم جالب است.
از این نکته هم نمی شود گذشت که قدرت روایت داستانت بسیار شیرین و جذاب است و تا همین آخر داستان فکر کردم مستقیما از روی کتاب نوشته ای ولی بازگو کردن شنیده ها هنری است که به خوبی آن را بیان کرده اید.
زنده و پاینده باشی
لایکلایک
By: حسین متقی فر on جون 16, 2008
at 9:19 ب.ظ.
سلام. من سه روز پیش این رو پوشش دادم. مرسی.
لایکلایک
By: آرش سیگارچی on جون 17, 2008
at 1:27 ق.ظ.
سلام
شاید درست باشه
شاید نباشه
تو فکر موندم که پاپوشه یا پاپوش نیست !!
ولی هر چی که هست این کشور به دست کسانی اداره میشه که کارشون خوردن خرماست و بقیه رو از خرما خوردن انداختن !
لایکلایک
By: سعید on جون 20, 2008
at 3:29 ب.ظ.
قیلم رو به من میل میکنین ممنون میشم
لایکلایک
By: بهناز on جون 23, 2008
at 6:20 ب.ظ.
[…] ضعیف و ناعادلانه جای شاکی و متهم ممکن است عوض بشود (مثل قضیه دانشگاه زنجان) حتی در این محکمهها اغلب ممکن است کسی برنده بشود که […]
لایکلایک
By: مدیریت فکر - تئوری دعوا « جمهوری دموکراتیک آریو Democratic Republic of Ario on سپتامبر 5, 2008
at 11:29 ب.ظ.
kheili mamnonam az dastanhaye kheili jaleb vali gham angiz.
لایکلایک
By: مهدی on اکتبر 22, 2008
at 11:17 ق.ظ.
سلام
به نظر شما اره چگونه چیزی است ؟
اره دندانه درشت که باهاش درخت میبرند رو میگما .
حالا اگر این اره کمی زنگ زده باشد و کند شده باشد چطور ؟
تیز بهتر است یا کند ؟
مثلا برای بریدن دست و پا و …… یک نفر ؟
که موقع بریدن قسمت هایی که استخوان دارد پودر استخوان وی با خون سیاهش مخلوط شود و مخلوطی صورتی رنگ را بوجود بیاورد ؟
یا اینکه این باغ وحش تهران کفتار داره ، شیر داره ، گوریل هم داره .
مثلا شیر و پلنگ غذا لازم نداره ؟ گوشت نمیخوره ؟ شکار نمیکنه ؟چطوره یه نفر رو بندازیم جلوش ؟ ( البته اگر چنین گوشت متعفنی رو بخوره )
عرض به حضورتون که خوب شد مملکت رو دست من ندادند . چون من دو گروه آدم رو مینداختم جلوی شیر تا بقیه بلکه عبرت بگیرند :
1- متجاوزین به ناموس مردم
2- قاچاقچیان مواد مخدر
دزدهایی هم که بدون نیاز اقدام به دزدی های کلان میکردند را هم قطع ید ( همان اره یا تبر) می نمودم ( البته در چین برای جرایم اقتصادی حتی کوچک حکم اعدام صادر می شود ( احتمالا با شمشیر ) )
لایکلایک
By: مردی که قصد فرار دارد on اکتبر 23, 2008
at 3:05 ب.ظ.
salam myshe lotfan fylmo bram befrestyn?
————————————————–
توش هیچ صحنه خاصی نداره. فقط نشون میده طرف میخواسته اینکارو بکنه.
لایکلایک
By: مینا on ژانویه 4, 2009
at 11:02 ق.ظ.
سلام
میشه فیلم را برام mail کنید
ممنون
لایکلایک
By: ali on ژانویه 13, 2009
at 6:26 ب.ظ.
ضمن تشکر از سایت خوبت خیلی بهتر نیست که واقعیات را بهتر و روشنتر بیان کنی . البته خیلی از مردم متوجه این واقعیات هستند ولی دیگه . . .
راستی لطفاٌ اگر زحمت نیست این کلیپ و برای من از طریق میل میل کن
————————————————-
مگه دانلود نمیشه؟
رحم داشته باش مرد! کلی طول میکشه تا برات اتچ کنم.
لایکلایک
By: امیر on فوریه 17, 2009
at 3:30 ب.ظ.
فیلم رو به میلم بفرستید. ممنون میشم
لایکلایک
By: alex on مارس 27, 2009
at 12:20 ب.ظ.
سلام با اين لينك ميتوني فيلم رو ببيني http://video.google.com/videosearch?gbv=2&hl=en&q=%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%20%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%AC%D9%88%D9%8A%20%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87%20%D8%B2%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%86&ndsp=20&ie=UTF-8&sa=N&tab=iv#
لایکلایک
By: مردي تنها و خسته از .... on مِی 16, 2009
at 4:35 ب.ظ.
و كاشكي حكومت دسته من بود تا عدالتي رو كه بلدم را اجرا ميكردم
——————————
عالیه. فقط اگه میشه بگید برای چه مدت حکومت دست شما باشه؟:دی
لایکلایک
By: مردي تنها و خسته از .... on مِی 16, 2009
at 4:36 ب.ظ.
باسلام اگرفیلم رابرایم ایمیل کنیدممنون میشوم
لایکلایک
By: a on جون 10, 2009
at 2:13 ب.ظ.
سلام.
ازخوندن مطالبت استفاده کردم.
ممنونم
——————————————————
خواهش میکنم. مرسی که خوندیش.
لایکلایک
By: مرضیه on جون 14, 2009
at 1:38 ب.ظ.
[…] به اینکه معاون دانشجویی دانشگاه زنجان که رسوایی او خبرساز شده بود در اصل به دختر دانشجوی تجاوز جنسی نکرده بوده […]
لایکلایک
By: آیا نویسنده وبلاگ گامرون بازداشت شده؟ | جمهوری دموکراتیک آریو Democratic Republic of Ario on ژوئیه 22, 2014
at 12:07 ب.ظ.