امروز یادم میاد قبل از انتخابات ۸۸ چه حال و هوایی داشتیم. قیمت مسکن آنقدر زیاد شده بود که دیگر همه مطمئن شده بودیم که هرکس یک خانه دارد یک خانه خواهد داشت و هرکس دو خانه دارد دوخانه خواهد داشت و هرکس خانه ندارد هرگز خانهای نخواهد خرید. پس ما که خانهای از خود نداشتیم برای سفر به خارج و تشکیل خانواده در آنجا یا مستاجر شدن و زندگی در خانه اجارهای برنامه ریزی میکردیم. شغل به یکی از کمیابترین چیزهای زندگی ما ایرانیها بعد از طلا تبدیل شده بود. پس هر کدوم که شغلی داشتیم سعی میکردیم اون رو حفظ کنیم و به دیگری ندیم. یا حتیالامکان سعی کنیم برای پیدا کردن شغل به دوستانمان زیاد خط ندیم. قیمت اساماس انگلیسی گران شده بود. بیکاری بیپولی و نداشتن آیندهای روشن باعث دوری دختر پسرها از هم میشد چون دیگه همه میدونستند هر عشقی به جنس مخالف میتونه به امید داشتن رابطه نامشروع باشه. چون ازدواج فقط برای عده کمی از مردم ممکن بود و بقیه باید جور دیگری غرایضشون رو ارضا میکردند.
در این دوره نابسامانی زندگی البته کسل کننده و روزمره نبود. گشت ارشاد مثل کفتاری در بیشه بود. بعد از ظهرها در خیابان ولیعصر گردش میکردیم و اندام دختران زیبای ایرانی رو تماشا میکردیم. و خدا شاهده که قشنگترین دختران دنیا مال ایران هستند. بعد ناگهان صدای جیغ دختری ضربان قلبمون رو تندتر میکرد. گشت ارشاد یکی دیگه شکار میکرد و میبرد. (میدونم این روزها خیلی خبرها هست که باید بخونید و سرتون شلوغه اما خواهش میکنم این رو بخونید و حتما نظرتون رو هم بگید. شاید این حرف دل شما هم باشه) باز هم موبایلها مثل کرمهایی که بعد از باران بیرون آمده باشند به طرف صدای ناله و گرد ماشین گشت سرک میکشیدند. مدتی بعد اندک اندک متفرق میشدیم و این جریان هر روزه بود.
گلو دردمان که بالا میگرفت بالای سر کامپیوتر میرفتیم و شروع میکردیم در وبلاگمان برای خامنهای خط و نشان کشیدن. از حال و روز بد مملکت میگفتیم. از عشق فرار از ایران. عشق آمریکا. عشق کانادا. چی میشد اگه یه دانشگاه خارجی بهمون پذیرش میداد. دیگه هیچ وقت به این مملکت بر نمیگشتیم. آخ اگه میشد… . اما وبلاگهامون رو هم با اسم مستعار مینوشتیم. آره…! ما زرنگ بودیم. دم به تله نمیدادیم. نمی خواستیم بدونن ما کی هستیم و کجا زندگی میکنیم. برخلاف این خارجیها که با هزاران بازدید کننده در روز به شهرت میرسند بعضی از ماها دهها هزار بازدید کننده در روز داشتیم اما نمیخواستیم به شهرت برسیم. چون اینجا شهرت سیاسی یعنی حلقه دار. مثل امید میرصیافی… . خدا بیامرزدش. ولی در کل به غیر از این هیجانات میدونستیم تا وقتی آدم مهمی نیستیم مارو نمیکشند و در نتیجه زندگی حیوانی-انسانی آرامی داشتیم… .
تا اینکه انتخابات شروع شد. بوق بوق… صوت تشویق. دست دوست دخترمون رو میگرفتیم و به خیابونها میومدیم همه داد میزدیم یه هفته دو هفته محمود حموم نرفته… . آخ که چه حالی میداد فحش دادن وسط خیابون به محمود. چه کیفی داشت… . تمام داغ دلمون رو سرش فریاد میزدیم. سر کسی که تمام امید ما به خوشبختی رو ازمون گرفت. مارو از یک کشور در حال توسعه تبدیل کرد به یک کشور رو به نابودی و فروپاشی. کسی که رویاهامون رو دزدید. چه حالی میداد دیدن خشم ژنرال همیشه خونسرد. یادم نمیره شب مناظره محمود با موسوی، محمود اینقدر عصبی شده بود که اثر چیزی که مصرف کرده بود از بین رفته بود و بارها در طی مناظره سمت راست صورتش بالا میپرید. کاملا یادمه. چون خیلی رو این تیک عصبیش دقت کردم. چند بار فیلمش رو هم جلو عقب زدم تا مطمئن بشم. راستش خیال کردیم میشه دیکتاتور رو با چند ملیون خودکار و کاغذ و امضاء پایین کشید. بعد هم برگردیم سر زندگیمان. این اصلاحطلبها هی وعده بدن و هی زیرش بزنند و ما هم برای زندگی خودمان دنبال وامی پولی چیزی باشیم. یا حتی اپلای کنیم بریم خارج. فکر کردیم کابوس تموم میشه و آرامش برمیگرده. اما کور خوندیم. بوق زدنها تمام نشد و مردمی که خانهشان در خیابانهای شلوغ شهر بود و در جریان انتخابات زندگیشان سرسام آور شده بود به آرامش باز نگشتند. چون محمود کودتا کرد!
شورش از مردم و از آن طرف باتوم و چاقو و سرنیزه و این آخری: کلاشنیکف! مردم رو تا تونستند تارو مار کردند. و من باز این سوال رو که از روزهای اول تاسیس این وبلاگ میپرسیدم به یاد آوردم: چرا خامنهای همه ما مردم را نکشد؟ چرا خامنهای به زندهي ما احتیاج دارد؟ اینروزها دیگر مطمئنم که آرامش از بین رفته. مردمی که به خیابانها ریخته و کشته دادهاند به این آسانی کنار نخواهند کشید. اوضاع بهم ریخته و برخی از علمای سیاست میگویند اصلا غیر قابل پیشبینیاست. اما ما که علمای سیاست نیستیم. ما نمیدانیم پس خوشخیال تریم. بعضیهامون (منجمله خودم) به یک نوشته در سایت نماز جمعه فکر میکنیم خامنهای رو فراری دادیم. پس بهتر است به آینده فکر کنیم:
احتمال اول: پیروزی میرحسین
فرض کنیم شورشها بلاخره جایی رسید که میرحسین موسوی پیروز شد. با توجه به روشن شدن دست روسها در کودتا احتمال برخورد نظامی روسیه با ایران را خواهیم داشت. نیروهای روسی از سواحل جنوبی دریای خزر به سمت تهران حرکت خواهند کرد. در این صورت از آمریکا نمیتوانیم کمک بخوایم. از کسی که سیسال بهش فحش دادیم نمیتونیم کمک بخوایم. اونهم الان که به پیسی خورده و خود رئيس جمهورشون گفته ما در کار ایران دخالت نمیکنیم. پس امیدوارم که روسیه برای برگرداندن رژيم کودتا به ما حمله نکند اما میرحسین با کودتاچیان چه خواهد کرد؟ دوستان من کودتا کم کلمهای نیست که میرحسین و کروبی به کار بردهاند. کودتا یعنی خیانت. حکم خیانت اعدام است. میرحسین که رئيس جمهور بشود از همین الان راجع به خیانت کار بودن خامنهای و احمدینژاد اظهار نظر کرده. رفسنجانی هم همینطور. اعدامها شروع خواهند شد. درسته که به نظر ما خیلی مثبت بیاد که خامنهای یا دستکم احمدینژاد به عنوان مامور کودتا و زمینه چین انتقال سلطنت به جناب شاهزاده مجتبی خامنهای اعدام شوند. اما چیزی که هست بازخورد اقدامات کوچک و بزرگ موسوی و رفسنجانی از طرف گردان عاشورا، گردان نصر، حزبالله لبنان (بله خوب مرغ تخم طلاش رو از دست داده باید هم دست به بمب گذاری در ایران بزنه!) و … طغیان و شورش و بمبگذاریهای موزیانه در بازار و کوچه خواهد بود. پس آرامش اینجا از بین رفته بریم اونور ببینیم چه خبره.
احتمال دوم: پیروزی محمود
خدا نصیب گرگ بیابان نکنه. محمود پیروز بشه و شروع به قلع و قمع مردم بکنه. خامنهای با خیال راحت باقی عمرش رو خواهد گذراند چون رژيمی که چنین شورش ملیونی رو با موفقیت سرکوب کرده با تجربه و اعتماد به نفس بیشتر از هر زمانی در سیسال گذشته، اعلام موروثی بودن رهبری از سید علی به شاهزاده مجتبی خواهد کرد. احمدینژاد اعلام وضع فوقالعاده کرده و فعلا هرگونه انتخاباتی در کشور را معلق خواهد کرد. تا کی؟ خدا میداند. اینترنت قطع میشود. گور باباش! همین الان هم اینترنت ایران عبارت است از یک فیبر نوری که خوزستان رفته سمت امارات. هر از گاهی هم لنگری کوسهای چیزی بهش بند میکنه برای چند روز قطع میشه. محمود که بیاد برای همیشه این عامل فساد رو میکنند میندازن دور! خلاص! پس عابر بانکها چی میشن؟ وصل میشن به اینترنت ملی. تحریمها کشور مارو به یک جزیره دورافتاده تبدیل میکنند و نبود اینترنت و ماهواره و بسته شدن همه مرزهای کشور و ممنوع الخروج شدن همه ما باعث میشه کمکم یادمون بره که آدیداس یعنی چی؟ روسیه هم مسلما در ایران پایگاههای نظامی خواهد زد و بعد از صدسال باز تنمون به تن روسها میخوره. خلاصه بگم. یک چیزی حدود شصت هفتاد سال تیره و تار در دیکتاتوری و سرکوب برای ایران میبینم. پس اینجا هم آرامش نیست. بریم اونور ببینیم چه خبره.
احتمال سوم: سرد شدن مردم
مردم به تدریج خسته و فرسوده شده و پی میبرند که شب دراز است و قلندر بیکار… . پس دست از تظاهرات کشیده و پی کار خود میروند. در بهترین حالت میرحسین و دارو دسته اقدام به تشکیل گروه مبارزه مسالمت آمیز بر علیه رژيم زده و به خارج از کشور میروند. و شاید یک شبکه ماهوارهای هم راه بیاندازند و هی شبها بگن آی مردم به پا خیزید… فلان کنید و بیسار کنید. مثل مجاهدین و توده و غیره و ذلک. هر کار اونها کردند اینها هم خواهند کرد. اما شاید هم در بدترین حالت همگی دستگیر شده و از اونجا که محمود آب پاکی رو به دستشون ریخته و همه رو فاسد و جنایتکارو دزد خوانده طبیعی هست که باید محاکمهشان کنه. و گرنه همه کری خوندنش در مناظرهها الکی از آب در میاد. پس هرکس تنش به تن محمود خورده در این ایام انتخابات و بعد از آن، در چنین روزهایی محاکمه خواهد شد. شاید زندان شاید هم اعدام. من جمله اکبر هاشمی رفسنجانی. پیر دزد ایران. اما برای ما مردم زیاد هم بد نمیشه. چون هم اعدام چندتا آخوند گردن کلفت رو تماشا میکنیم و هم اینکه بلاخره خودمون پا پس کشیدیم و تنمان به تن محمود نخورده پس حکومت هم بطور جدی با مردم روبرو نشده و تمرین لازم را انجام نداده و پس هنوز هم در خوف و رجا خواهد بود که آیا توان برقراری یک دیکتاتوری هفتاد هشتاد ساله را دارد یا خیر. پس همان وضعیت زندگی انسانی حیوانی که از ابتدا عرض کردم باز خواهد گشت. بازهم هر از گاهی بازداشت وبلاگ نویسی، دستگیری فعالی، گشت ارشادی چیزی… .
الغرض هر سوی این گوی سحرآمیز جهاننما رو که نگاه میکنم (منظورم دو کیلوگرم چربی داخل مغزم که بهش میگن مغزه!) اثری از آرامش در چند سال آینده نمیبینم. کاشکی ماهم قبل از انتخابات ۸۸ اپلای مپلایی چیزی کرده بودیم و الان اونور آب بودیم. چون آب گل آلود شده و حالا حالاها آبها از آسیاب نمیافتد.
خدایا تو شاهدی که جمهوری دموکراتیک آریو فقط از تو کمک میخواد و بس. حتی از هیچ کدام از امامان و امامزادهها هم طلب کمک یا شفاعت نداره. خدایا بین من و تو هیچ کس واسطه و شفیع نیست. خدایا هرکاری ما مردم کردیم یا پدران ما کردند بر ما ببخش. یک کاری کن این دفعه آب خوش از گلوی ما مردم پایین بره. این کابوس تموم شه و ایران دوباره درست شه. مثل اون فیلمهای قدیمی که ماهواره نشون میده. مردم خوشحالند. میرقصند. خوانندهها میخونند. هرکی برا خودش یه پیکان سواره… . خدایا یعنی میشه؟
بعضی وقت ها میام تو وبلاگت باور کن فقط واسه خندیدن به افکارت.
همین
—————————————————
🙂
خواهش میکنم آقا. نظر لطفتونه.
لایکلایک
By: milad on جون 23, 2009
at 1:03 ق.ظ.