نگاشته شده توسط: آریو شعبانی | ژوئیه 16, 2014

اگر نمیتوانیم درک کنیم، قبول کنیم

یکی از چیزهایی که همیشه برام غیر قابل درک بوده شرایط افرادیست که از گردن قطع نخاع شده‌اند. تصور اینکه تمام وجودت یک سر بدون دست و پا باشه که به تنی بی حس و بی‌حرکت چسبیده برام غیر ممکنه. چرا که من هم مثل خیلی از مردم دنیا با دو دست و دو پای سالم بدنیا اومدم و همیشه هم همینطور بوده و باید روزی هزار بار خدارو از این بابت شکر کنم. خدارو شکر.

حالا بحث اینه که اگر روزی کسی به من بگه از اداره بیمه طلبی داره و سالهاست که بدنبالش نرفته ممکنه من فکر کنم که آدم بی‌خیال و تنبلیه. اما اگر اضافه بکنه که از گردن قطع نخاع هست و پیگیری روال احمقانه اداری جایی مثل بیمه ایران براش غیر ممکنه (شماره از این باجه بگیر نامه به اون باجه ببر امضا از این اتاق بگیر کاغذ به اون اتاق ببر و…) بلافاصله حرفش رو قبول میکنم. نمیتونم درک کنم قطع نخاع بودن یعنی چه ولی باهاش بحث نمیکنم. نمیتونم حس کنم از گردن به پایین فلج بودن یعنی چه ولی بهش امیدواری کاذب نمیدم. شاید نرم دنبال کار اداریش. بگم خودم مشکلات دارم وقت ندارم. ولی ادعا نمیکنم که: «درکت میکنم!».

این یک مثال حداکثری بود برای فهم آسانتر یک حقیقت: مشکلی که خودمون نداریم برامون غیر قابل درکه. کسی که ماشین شخصی داره و از اول زندگی هم داشته محاله بتونه درک کنه کسانی که اتوموبیل شخصی ندارند چقدر براشون کارهای روزمره در ایران سخته. چقدر تحقیر شدن در ازدهام جمعیت و غرق شدن در عرق بدن همنوعت در مترو سخته. کتک‌کاری و فحاشی با راننده‌ای که وسط اتوبان پرتت میکنه بیرون تا چند سال یادت میمونه. کسی که همیشه خونه شخصی داشته محاله درک کنه چه حسی داره وقتی صاحب خونه سر زده بیاد دم درب خونه وبلند بلند در مورد حمام رفتن شب جمعه تذکر بده. کمتر آب مصرف کنید. بجای عشق و حال یکم رعایت کنید! ما درک نمیکنم. تا خودمون نکشیده باشیم درک نمیکنم. ولی بیاید قبول کنیم. حداقل بحث نکنیم. بپذیریم که طرف مقابل ما آدم تنبل، بیَ‌عرضه، خجالتی، کتک‌خور یا … نیست. بپذیریم که اگر راه بهتری برای زندگی بوده حتما انجام میداده. از کسی که با ما درد دل میکنه انتظار نداشته باشیم همون لحظه با تمام مدارک و ادله قانونی ادعای خودش رو اثبات کنه و هزاران شاهد بیاره که تایید کنند واقعا چاره دیگری نداشته.

فیلم دوازده سال یک برده رو میدیدم. یک سیاه پوست اهل آمریکا در دوران برده‌داری، با وجود اینکه پدرش برگه آزادی داشته و بنابراین او رسما یک مرد آزاد بحساب میومده و از زندگی آزادش هم لذت میبرده و نوازنده ویولون بوده، به ناگهان توسط دو سفیدپوست ربوده شده و با قل و زنجیر به جنوب آمریکا و برای بردگی فرستاده میشه. به همین راحتی دوازده سال از عمرش نابود میشه. خدارو شکر وضعیت من در ایران خیلی بهتر از سیاهان آمریکای اون زمانه. خدارو شکر. ولی منهم مشکلی دارم که برای خیلیها غیر قابل درکه. برای خیلی ها از اطرافیانم هم قابل درکه و دقیقا چیزی که من فهمیدم در سالهای اخیر این بوده که بجای مجادله با کسانی که مشکل من رو ندارند، بدنبال پیدا کردن دوست در میان افراد همدرد باشم. مشکل من نداشتن هیچ گونه پارتی، آشنا، فامیل با نفوذ و خلاصه هیچ کدوم از الفبای زندگی در یک کشور کمونیستی هست. و من شهروند جمهوری اسلامی هستم. من در ایران گیر افتادم.
من مدرک تحصیلی دارم. مدرک زبان دارم. دهسال سابقه کار دارم. ولی هیچ کس به هیچ عنوان به من گواهی کار نمیده. هیچ استادی هرگز به من نامه تایید نمیده. هر زمان از کارفرما تقاضای گواهی کار کردم جواب ساده بود: اگر برای استخدام در جایی نامه میخوای خیلی ساده بگو به ما زنگ بزنن تاییدت میکنیم. اگر برای خارج رفتن نامه میخوای محاله بزارم تو بری خارج! فکر کردی کی هستی؟ تو بری من بمونم؟ نه!
من پیشنهاد پول کردم. پیشنهاد شیرینی کردم. میانجی بردم. التماس کردم. دعوا کردم. تهدید کردم. از کار غیبت کردم. دوباره آشتی کردم. چند ماه بدون حقوق کار کردم. کار رو بردم خونه انجام دادم. بارها و بارها کارم رو تغییر دادم. در موقع خلوت رفتم. در موقع شلوغ رفتم. در حین دوستی و گپ و گفتگو با کارفرما ازش گواهی خواستم. رفتم تو شلوغی کارها از منشی خواستم. به بهانه چیز دیگری یهو گواهی کار خواستم. نشد. نشد.

گواهی کار از زمانی که من شروع به تلاش برای مهاجرت کردم، از زمان بیدادگری احمدی نژاد و در نتیجه موج مهاجرت ایرانیان، گواهی خروج از ایران شده. از این لحظه هر کسی که گواهی کار با سربرگ، اعلام حقوق دریافتی، شرح کار انجام شده مهر و امضاء مدیر مربوطه میخواد داره واضح میگه «من میخوام برم خارج و از شماها راحتتر زندگی کنم»  و به همین ترتیب هم هر کسی که به هر نحوی کارفرماست، بجز به اقوام و دوستان خود به هیچ کس گواهی کار نمیده. این مشکل بسیاری از ما ایرانیهاست و این مشکل برای بسیاری از مردم دنیا غیر قابل درکه.

لحظاتی شده که من برای مشکلم شاهد داشتم. وقتی خانم منشی با ترس و نگرانی شاهد مشاجره من با مدیر شرکت بوده و اینکه آخر سر با همه التماسهای من و تهدیدهای من و همه و همه جر و بحث ها من با دست خالی و بدون گواهی کار درب رو بهم زدم و رفتم تمام حاضرین شاهد بودند. زمانی که دوستم رو با خودم به یکی از محلهای کارم بردم و خودش صحبت کرد با کارفرما که این آقا قبلا اینجا کار میکرده حالا چرا بهش گواهی نمیدین؟ من شاهد داشتم. اگرچه درک نمیکرد. اون از یک خانواده با نفوذ بود. کافی بود اشاره کنه فورا از یکی از وزارتخونه‌های مملکت براش گواهی کار میاوردند. اصلا میتونست با ویزای سرمایه‌گذاری از ایران خارج بشه. اگرچه هیچ کمکی در این مورد به من نمیکرد. ولی شاهد بود. دید. به چشم خودش دید. زمانی که همکارم که او هم برای خروج از کشور گواهی کار میخواست باور نمیکرد که من قبلا درخواست داده‌ام و به من هیچ گواهی ندادن حرفم رو باور نکرد. ولی وقتی خودش رفت و با روش خودش با لبخند و خواهش گواهی کار از آقای رئیس خواست فهمید. شاهد بود. و درک کرد. درک کرد چون خودش هم گرفتار بود. درک کرد که رویای مهاجرت به استرالیا یا کانادا شیک و قانونی و با ویزا براش به یک چشم برهم زدن نابود شده. درک کرد چون فهمید که چه ساده گیر افتاده.

من مشکل خودم رو شناسایی کردم و برای حلش دارم اندک راههای موجود رو امتحان میکنم. خروج از ایران قانونی و بدون گواهی کار ممکنه. صد درصد نیست ولی ممکنه. حتی بدون نیاز به پناهنده شدن. ممکنه. هنوزهم ویزاهای مهاجرتی بدون نیاز به گواهی کار هستند. احتمالش خیلی کمه ولی میشه. چیزی که میخوام بگم اینه که ما گاهی وضعیت شخص دیگر رو درک نمیکنیم چون خودمون اون مشکل رو نداریم. برامون مسخرست. ای بابا چرا شلوغش میکنی؟ حالا پیازداغشو زیاد نکن. اینجورام که تو میگی نیست. والله هزار نفر دیدم این مشکل رو داشتن سه سوته حل شده. پس اینهمه آدم چیکار میکنن؟ توهم سرت درد میکنه ها! بیاید حداقل اگر درک نمیکنم سکوت کنیم.


پاسخ

  1. قبول دارم چی میگی.خیلی سخته زندانی بشی.زندان که فقط سلول نیست،یه کشور میتونه زندانت بشه.و این دردناک تره.کشوری که همه چیز رو برای بهشت شدن داره و جهنم مردمش شده. سرزنشی بر ملاها نیست،بلکه سرزنش اصلی بر مردمه. حاکمیت برآمده از مردم هست.اگر در خدمت اونها باشه تحسین بر مردمه که با هوشیاری و عقل اون رو برپا کردن و اگر به دشمنی اونها بپردازه ملامت بر مردمه که با احساس و ساده لوحی اون به سرکار آوردن و حالا تحمل میکنن.
    —————————
    ممنون از کامنت. من همیشه معتقد بودم که مقصر مردم نیستند بلکه حاکمیته. ما نمیتونیم قربانیان یک عملیات گسترده گروگانگیری رو که سی سال طول کشیده مقصر بدونیم و بگیم خودشون باعث به گروگان گرفته شدن خودشون شدند. تجربه کشورهایی مثل کره شمالی نشون میده همون مردم، همون فرهنگ، همون تاریخ، همون جغرافیا، یکی پیشرفت میکنه چون حکومتی داره که آزادش گذاشته و دیگری بدبخت میشه. مقصر حکومته. من مقاله‌ای رو از دانشگاه ام‌آی‌تی ترجمه کردم که نتیجه کار سیزده‌سال دو استاد دانشگاه رو توضیح میده که در جوامع مختلف تحقیق کردند تا ببینند چرا بعضی کشورها پیشرفت میکنند و بعضی پسرفت. توصیه میکنم حتما بخونی:

    همه اختلافات در دنیا

    لایک


بیان دیدگاه

دسته‌بندی