در ریاضیات سهگانگی یا تریالیتی به رابطه سه فضای برداری گفته میشود. بردارهایی در سه جهت گوناگون ولی هر سه در یک فضا. هر نقطهای در این فضا مختصاتی نسبت به هریک از این سه بردار میتواند داشته باشد. بدون توجه به هریک از این سه بردار نمیتوان مختصات نقطهای در این فضا را بیان کرد.
اما منظور من در این مقاله از سهگانگی مفاهیمی در جهان هستند که به لحاظ علمی اثبات یکی و نفی مطلق دوتای دیگر غیر ممکن است. بنابراین در تمام طول تاریخ انسانها بر سر این سه احتمال به سه دسته تقسیم شده و تشکیل سه گروه متفاوت را میدهند و رفتارهای این سه گروه باهم وضعیتی شبیه به مسئله سه شیء در ریاضیات را بوجود میآورد. گاهی این یک گروه قوی میشود، گاهی آندیگری، گاهی سومی. گاهی طرفداران اولین عقیده و دومین عقیده بر علیه سومی متحد میشود، گاهی دومی و سومی علیه اولی و گاهی… . از آنجا که ساختار بنیادی مسئله اساسا از نظر منطقی غیرقابل حل است، منازعه بشر بر سر این چنین مسائلی لاینحل باقی مانده و تا ابد ادامه پیدا میکند.
برای دانستن این سهگانگیها در ادامه متن دو مثال خواهم زد. چرا که معتقدم باید سهگانگیها را در جهان دانست و خصوصیات تفکر اعضای معتقد به هر یک از سه وجه این سهگانگیها را دانست و با آنها آشنا و برای برخورد با آنها آماده بود. در هر یک از این مثالها که خواهم آورد، صرفنظر از اینکه خواننده طرف کدام عقیده را میگیرد، دانستن وجود دو عقیده دیگر مخالف با عقیده خودش مهم است. چرا که غفلت از آن دوی دیگر موجب اعتمادهای بیپایه، اتلاف وقت بیهوده برای مجاب کردن، امید واهی برای همراهی و بسیاری مشکلات دیگری با افرادی خواهد شد که اساسا مخالف بوده و عقیدهخود را در مورد آن مسئله سهگانه دارند. آنها روی محور مختصاتی متفاوت نشستهاند و شاید کمی با خواننده همجهت باشند، ولی اصل عقیده آنها چیز دیگریست. حالا برای درک بهتر سهگانگیهای مورد بحث در این مقاله برسیم به مثال اول:
سهگانگی در مورد وجود خدا
من نمیدانم انسان به مفهومی که ما اکنون میشناسیم از کجا شروع شده. تصور من اینست که با پیشرفت هوش پیشینیان بتدریج برخی از آنها خودآگاه شده شروع به تفکر و سپس به زبان آوردن تفکراتشان با ایما و اشاره و بتدریج صحبت کردن و کشف آتش کرده و انسان پدیدار شده. اما به اعتقاد من از روزهای اول پدیداری هر ذهن متفکری، حتی اگر این ذهن یک رایانه بسیار پیشرفته مجهز به هوش مصنوعی باشد، مسئله بنیان گذار جهان مطرح میشود. آیا جهان خدایی دارد؟ در این صورت چند خدا؟ این جا سهگانگی رخ میدهد. چرا که این سوال قابل حل توسط علم نیست. سالهاست که آدئيستها و مؤمنین مشغول ادعای اثبات یا رد علمی وجود خدا هستند ولی وقتی بحث بر سر وجود یا وجود نداشتن خداییست که جهان و قوانین علم را آفریده، قوانین علم قادر به اثبات یا رد وجود این چنین خدایی نیستند. آوردن آیاتی از قرآن و گفتن اینکه خدا ادعا کرده جهان را در این تعداد روز آفریده ولی درجای دیگر اعداد فرق میکنند هم کمکی به رد وجود خدا نمیکند. چرا که خدایی که جهان را آفریده میتواند زمان را هم جابجا کند! آوردن آیاتی از قرآن که پدیدههای طبیعی را مثال میزند هم اگرچه باعث تقویت ایمان مؤمنان میشود ولی کمکی به تأیید وجود خدا نزد افراد آدئیست نمیکند چرا که جهانی که خدا نداشته باشد برای هر پدیدهاش علتی هست و قانونی علمی که بر اساس آن بتوان آن پدیده طبیعی را توضیح داد. هیچ کدام از این دو طرف، مؤمنان و آدئيستها به کمک دلایل علمی متقاعد نمیشود اما چرا این مسئله سهگانه است؟ چون عدهای هم هستند که به تعدد خدایان اعتقاد دارند! یعنی در پاسخ به سوال چند خدا جهان را آفریده عدهای میگویند صفر، عدهای یک و عدهای هم بیش از یک. بارها دیده شده آدئیستها رفتارهای چندخداییها را مبنای قضاوت درباره یکتاپرستان قرار دادهاند. مثلا کسانی که خدا را قبول دارند ولی ولایت فقیه راهم ادامه خدا در زمین میدانند. خدای آسمانی. خدای زمینی! آدئيستها ابتدا این افراد را نشان داده و سپس آنها را همسنگ یکتا پرستان قرار میدهند. بارها هم شده یکتا پرستان همین کار را بنحوی دیگر انجام داده اند. رفتارهای آدئیستها را نشان داده آنها را با چند خداییها یکی دانستهاند. در این میان شما هر طرفی که هستید، به هیچ چیز اعتقاد ندارید، فقط به خدا اعتقاد دارید، یا به خدا اعتقاد داشته ولی مثلا کنترل اتفاقات ماوراء طبیعه را در شفاعت امامان هم جستجو میکنید در مواجهه با عقاید مخالف یا ظاهرا موافق خود همیشه اول بسنجید که طرف مقابل در کدام یک از این سه جانب قرار دارد. مثلا اگر به هیچ خدایی اعتقاد ندارید، به صرف اینکه کسی به امامزادهها اعتقاد ندارد اورا با خود همعقیده فرض نکنید. یا اگر به امام هشتم اعتقاد دارید، به صرف اینکه کسی نماز میخواند اورا با خود همعقیده ندانید.
مسئله تعداد خدایی که جهان ما شامل قوانین علمی را آفریده باشد هرگز توسط قوانین علمی قابل حل نیست و برای آن از گذشته تا ابد سه پاسخ محتمل وجود دارد: هیچ، یکی، بیشتر از یکی. تصور اینکه مذهب مربوط به قدیم بوده و آدئیسم مدرن است همانقدر غلط است که تصور اینکه کفر مربوط به قدیم بوده و جهان مترقی به سمت دینداری مطلق پیش میرود. از متن قرآن ما میبینیم در همان زمان نوشته شدن این کتاب عدهای به هیچ خدایی اعتقاد نداشتند. عدهای یکتاپرست و عدهای هم بتها را میپرستیدند. پس چرا فکر کنیم یکی از این عقاید مدرن و جدید و باقی قدیمی هستند؟
از طرف دیگر تاریخ هم نشان داده وحشیها و طغیانگران هر از گاهی به یکی از این سه جانب متوصل شده برای همراه کردن مردم با خود. کمونیستها به آدئيسم، جمهوری اسلامی به چند خدایی و داعش به یکتاپرستی. رفتار هیچ رژیم دیکتاتوری یا گروه شورشی مسلحی هم دلیل بر سرزنش طرفداران هیچ یک از این عقاید نیست.
تصور اینکه تمام دانشمندان جهان به خدا اعتقاد دارند یا بیایمان هستند هم پوچ است. ریچارد داوکینگ ایمان ندارد و فریمن دایسون مسیحی کاتولیک. مثالها زیاد است. اگر طرفدار یکی از این سه عقاید درمورد تعداد خدا برای جهان هستید، دست از احمقانه دانستن عقاید دیگر بردارید. احمقانه اینست که فکر کنیم این مسئله را میشود با فورمولهای ریاضی حل کرد!
سهگانگی در مورد ارتباط انسان با انسان
سه گانه دیگر نحوه ارتباط انسان با انسان دیگر است. باز برگردیم به انسانهای اولیه. در یک مقطعی از تاریخ بعضی از انسانهای اولیه دارای ذهنی خودآگاه شده و شروع به تفکر کردهاند. هرکدام از آنها شاید خود را تنها متفکر جهان میدانسته ولی بزودی با انسان دیگری روبرو میشود. انسانی که مثلا سمت دیگر برکهای نشسته به او نگاه کرده و بادستش به او اشاره میکند. اشارهای معنی دار. یک ذهن متفکر دیگر. و این شروع معمایی برای انسانست که هرگز با علم و منطق حل نمیشود. انسان با انسان در این جهان دیگر چه بکند؟ رابطه انسان با انسان دیگر چطور باید باشد. اگر بخواهیم نمایشنامهای از زندگی انسانها بنویسیم، در این نمایشنامه چند انسان باید حضور داشته باشند؟ یکی؟ دوتا؟ یا بیش از دوتا؟ دوباره به سهگانگی بر میخوریم. سهگانگی که هیچ قانون علمی نمیتواند جوابی قطعی برای آن پیداکند. حالت اول: یکی. تفکر اینکه انسان باید انسان دیگر را بکشد. منابع جهان باید در نهایت فقط به یک انسان برسند. انسان برتر یا ابر-انسان. انسانی که حتی برای بقا نیازی به تولید مثل هم ندارد. سلولهای بدن او با تکنولوژی که از انسانهایی که کشته به ارث برده تا ابد باز تولید میشود و او تا ابد به تنهایی زندگی میکند. در چنین تفکری، جمعیت کنونی جهان که بیش از هفت ملیارد نفر است یک فاجعه است! جهان مانند مسابقهای تلوزیونیست که بطوری بیرویه در آن ثبت نام به عمل آمده است. حال باید انسانها را گروه گروه کرد. هر گروه را برتر از دیگری خوانده و به این وسیله حس برتریطلبی قومی، نژادی و ملیتی را تحریک کره و آنها را بجان هم انداخت تا بطور طبیعی ضعفا توسط قدرتمندان کشته شده و جمعیت کم شود و در حین این جنگ بزرگ جهانی علم و تکنولوژی هم پیشرفت کرده تا سرانجام از بین دو انسان باقی مانده انسان برتر غالب شده به تنهایی زندگی کند. اگر فکر میکنید این تفکر هولناکست، به شعارهای جمعیت کمتر، زندگی بهتر فکر کنید! به جهان یوگنیسیزم خوش آمدید! تابحال از خود پرسیدهاید چرا سنگاپور با جمعیت بسیار زیاد نسبت به مساحب بسیار کوچک خود اینقدر ثروتمند است؟ یا کانادا با جمعیت بسیار کم خود و مساحت بسیار زیاد بازهم ثروتمند است؟ یا افغانستان با جمعیت کم و مساحت زیاد یا بنگلادش با جمعیت زیاد و مساحت کم اینقدر فقیر هستند؟ اگر فکر میکنید جمعیت کمتر به معنای زندگی بهتراست در مورد یوگنیسیتها بیشتر تحقیق کنید. شاید که افرادی همفکر و همعقیده خود را بین آنها پیدا کردید. یوگنیسیستها به گواهی تاریخ از بنیانگذاران حزب نازی در آلمان بودند و اکنون در ایالت کالیفرنیای آمریکا بطور رسمی فعالیت دارند. یک تصور مخرب و غلط دنیای ما اینست که بعد از جنگ جهانی دوم و فروپاشی حزب نازی یوگنیسیستها دیگر وجود ندارند. آنها هنوز هستند و با کمال میل و با صرف ملیاردها دلار به همه طرفین جنگ در خاورمیانه ازایران وبشار اسد گرفته تا کردها تا ارتش آزاد یا حتی داعش کمک مالی و نظامی و اطلاعاتی میکنند تا آتش جنگ تا انقراض نسل مردم خاورمیانه ادامه پیدا کند. جنگ برای اینها نعمت است. اگر روزی سیاستمداری از اینها را دیدید که به ایران کمک میکند و روز دیگر همان سیاستمدار را دیدی که به کردها، و روز دیگر به ارتش آزاد و… اصلا تعجب نکنید.
ایده دیگر برای نوشتن نمایشنامه انسانها نمایشی با حضور دو بازیگرست. انسان ارباب و انسان برده. طرفداران این تفکر معتقند همیشه رفتار انسان در بهرهکشی انسانی از انسان دیگر خلاصه میشود. از نظر اینها چیزی به اسم همکاری داوطلبانه وجود ندارد. همه یا ارباب هستند یا برده. در چنین تفکری جمعیت جهان هرچه یبشتر باشد بهتر است. جمعیت بیشتر به معنای نیروی کار بیشتر برای ارباب است. هدف هرکس هم سوار شدن بر جمعیت و تبدیل شدن به ارباب بلامناضع جهان است. با وعده برابری همه مردم در درآمد و تحریک طبقات متوسط و فقیر در جوامع به شورش و غارت و کشتار ثروتمندان این افراد برای به پایین کشیدن اربابان کنونی در هر اجتماعی تلاش میکنند تا زمانی که خود ارباب شوند. از انقلاب اکتبر تا افتضاح سال پنجاه و هفت خورشیدی در ایران شما با این عده روبرو هستید: کمونیستها. اگر یوگنیسیستها میگویند بخور تا خورده نشوی، اینها معقتقند سواری بده تا زمانی که سوار بشوی. اگر این تفکر از نظر شما هولناکست به شعارهای کاهش شکاف طبقاتی، از ثروتمندان گرفتن و به فقرا بخشیدن، دولت بزرگ و مقتدر، تقسیم عادلانه ثروت توسط دولت(!) و امثال آن فکر کنید. اگر همچنان فکرمیکنید مردم باید متحد شده و همه داراییهای موجود را به دولت بدهند تا بطور عادلانه بینشان تقسیم کند، در مورد کمونیستها بیشتر تحقیق کنید. سوای از ادعاهای قدیمی مربوط به اقتصاد مارکسیستی، شاید که بتوانید آدمهای همفکر و همعقیده خود را بین آنها پیدا کنید. اگر نه برسیم به تفکر سوم در این سهگانه:
ایده سوم برای این چنین نمایشنامهای، نمایشی با حضور بیش از دو انسان هست. انسانهایی که به همدیگر کمک میکنند تا زندگی همه بهتر و بهتر بشود. هر وقت انسانی از بقیقه بسیار قدرتمندتر شد، مجبور است بخشی از دارایی خود را به دیگران بدهد چرا که در مقابل نیروی کار آنها را دریافت کرده زندگی خود را بازهم بهبود میبخشد. هرمهایی از ثروت بوجود میآید و ثروتمندان روزبروز ثروتمندتر میشوند. ولی فقرا روزبروز فقیرتر نمیشوند! اگر فقرا در زمان چارلز دیکنز مشغول پاککردن گلهای اطراف چرخهای گاریها بودند تا شکمشان را با اندکی انعام پرکنند، اکنون در قطارهای مجهز به تهویه مطبوع با کولهپشتیهایی بر دوش مشغول دستفروشی هستند. اگر شما جزو طبقه کارمندان متوسط یا صاحبکاران ثروتمند هستید ممکن است وضع فقرا بهرحال بنظر شما نامطبوع بیاید ولی منصفانه نیست که بگوییم فقراء در یک اقتصاد آزاد و رقابتی روزبروز فقیرتر میشوند. بلکه برعکس. فقیر امروز زندگی بمراتب بهتر از فقیر چهارصد سال پیش دارند. حداقل از بیماریهای آبله و طاعون در امانست. در این تفکر انسانها داوطلبانه به هم کمک میکنند و نه به اجبار اداره مالیات حکومت. کسب درآمد آزادست و جامعه آزاد با همکاری هم خود دست دزدان را کوتاه میکنند. اگر فکر میکنید چنین عقیدهای عملی نیست به بار آخری که به فقیری به دلخواه خود کمک کردید فکر کنید. کسی شما را مجبور کرده بود؟ به بار آخری فکر کنید که به کارگری پول دادید تا برای شما اسباب سنگینی را از پلهها بالا بیاورد. سر آخر او از پولی که میگرفت خوشحال بود؟ اگر شماهم به آزادی انسان در سیاست و اقتصاد و حتی آزادی در افزایش جمعیت اعتقاد دارید و فکر میکنید انسانی که نفت را از روغنی سیاه و بیمصرف در زمین تبدیل به مادهای بسیار پرمنفعت کرده که نه تنها زندگی انسانهارا بهبود بخشیده بلکه ملیاردها مرغ و خروس و گاو و گوسفند بجای دریده شدن در جنگلها توسط حیوانات وحشی و در جمعیتهای بسیار اندک اکنون در تعدادی بسیار بیشتر زندگی بسیار مرفه در کنار انسان دارند و اگرچه تا قبل از اختراع گوشت مصنوعی هنوز حیوانات برای تغذیه انسان کشته میشوند ولی معتقدید به مدد علم بشر حتی حیوانات هم زندگی بهتری دارند در مورد هیومنیستها بیشتر تحقیق کنید. شاید که در میان آنها افرادی همفکر خود پیدا کردید.
دو اشتباه بزرگ در میان مردم فراگیر شده: یکی این تفکر که یوگنیسیستها همان نازیهای آلمان بودند که فقط با یهودیها مشکل شخصی داشتند و هدفشان هرگز نابودی همه مردم جهان بجز انسان برتر نبوده و بخصوص بعد از جنگ جهانی دوم دیگر اثری از آنها باقی نیست و بکلی تارو مار شدهاند. نه! هنوز این تفکر وجود دارد و اتفاقا قوی هم هست. به جنگهای مذهبی و نژادی و قومی و ملی دامن میزند و با تلقین حس نابودی محیط زیست و خشم طبیعت مردم را تشویق به کاهش عمدی جمعیت و نفرت از ملل پرجمعیت میکند. اشتباه دیگر اینست که فکر کنیم بعد از فروپاشی شوروی کمونیسم از بین رفته. اینهم غلط است. هنوز هم عدهای با وعده برابری درآمد و اشتغال تضمینی و آموزش رایگان بدنبال فریب دادن مردم کشورها هستند تا همه متحد شده و داوطلبانه اختیار زندگی خود را به دست اینها بدهند تا اینها در نقش دولتی مهرورز ارباب شده و بر مردمی بردهوار تا ابد حکومت کنند. دیگر حتی وعده اقتصاد مارکسیستی هم نمیدهند. فقط و فقط چپاول میکنند. از روسیه تا ایران. کمونیسم هنوز هم در جریان است.
یک نقطه ضعف در میان هیومنیستها همیشه وجود داشته. آنها از همکاری دیگران استقبال میکنند و بدین وسیله همیشه راه را برای ورود کمونیستها و یوگنیسیستها به جمع خود باز میکنند. دیری نمیپاید که دو جانب دیگر این مسئله نقاط ضعف هر سیستم حکومتی هیومنیست را پیدا کرده و در آن رخنه میکنند. مانند قوانین لابیگری در دولت ایالات متحده آمریکا که امروزه علنا عنان اختیار این حکومت را به دست یوگنیسیتها و کمونیستها داده. یکروز آمریکا را میبینیم که در مقابل حمله روسیه به اوکراین به اوکراین کمکی نمیکند یا حتی در مورد حمله شیمیایی رژیم دست نشانده روسیه به مردم سوریه مانع از اقدام نظامی بینالمللی میشود و روز دیگر آمریکا را میبینیم که بهمه طرفین درگیر در خاورمیانه مستقیم و غیر مستقیم کمک میکند تا جنگ تا ابد ادامه پیدا کند و مردم بیگناه بیشتری کشته شوند. مهم اینست که در هر لحظه تصمیم گیری نماینده کدام لابی در کاخ سفید و مشغول مذاکره با رئیس جمهور آمریکاست.
در این میان خواننده باید سهگانههای جهان را بشناسد. از امید واهی به کسانی که فقط در بخشی از تفکراتشان با وی همعقیده بوده و در اساس اختلافاتی بنیادی با وی دارند دست بردارد. از هر یک از جوانب این سهگانههای جهان غافل نشده چرا که در بازیهای سیاسی و تحولات جهانی که در آن هستیم همیشه توجه به همه جوانب قضایا و انواع نیات انسانها ضروریست.
آخرین